پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

نفس مامان و بابا

بدون عنوان

پسر نارم  پارسال 25آذر بود که رفتم آزمایشگاه و تست بارداری دادم. خیلی مطمئن نبودم که باردار هستم. یعنی فکر نمی کردم که با این سرعت اومده باشی توشکم مامانی. هیچ وقت یادم نمیره که وقتی به بابایی گفتم اصلا باورش نمی شد. هی بهم می گفت داری شوخی می کنی . به این سرعت یک سال از باهم بودنمون گذشت عزیزم.  تو این یک سال هیچ وقت منو اذیت نکردی . حتی وقتی هم تو شکمم بودی پسر خیلی آرومی بودی. امیدوارم منم بتونم  مامان خوبی واست باشم نفسم.   ...
25 آذر 1391

دومین مسافرت پرهام جووونم

سلام مامانی ببخشید خیلی وقته به وبلاگت سر نزدم و عکس نذاشتم آخه رفته بودیم شیراز. این دومین مسافرتت بود فدات شم. می دونم که کلی خسته شدی خوشگلم اما واقعا پسر خوبی بودی. با وجود اینکه همش بد خواب می شدی اما اصلا گریه نکردی. اونجا همه عاشقت شده بودن همه می گفتن چه پسر آروم و خوش اخلاقی هستی و خلاصه کلی خودت رو تو دل همه جا کردی. یه کوچولو هم سرما خوردی که خدا رو شکر زودی خوب شدی. پرهام من در حال حاضر: 1-نیم غلت می زنی یعنی هنوز نمی تونی کامل بچرخی فقط دمر میشی فدات شم. 2-عاشق اینی که بشینیم باهات حرف بزنیم . 3-کلی واسمون می خندی تازه 19 آبان واسه اولین بار با صدای بلند خندیدی اونم سه بار پشت سرهم (بابایی داشت ماساژت میداد) می خوا...
23 آبان 1391

اولین مسافرت نی نی گولو

سلام گل مامان  دو روز دیگه دو ماهت تموم می شه و وارد سه ماهگی می شی. نمی دونی چقدر دارم لحظه شماری می کنم واسه غلت زدنت نشستنت و ............. الهی فدات شم جدیدا وقتی باهات حرف می زنیم کلی می خندی و خستگی رو از تنمون بیرون می کنی.  از چهار روز پیش هم وقتی بابایی هی بهت می گه آقاااااااااااا شما هم تکرارمی کنی . خوشگل مامان روز 3شنبه 11 مهر اولین مسافرت زندگیت رو  رفتی . ما همراه مامان بزرگ و بابابزرگ و عمو سعید رفتیم بندر انزلی.  واقعا هم توی راه هم اونجا پسر خیلی خوبی بودی و اصلا مامانی رو اذیت نکردی .  روز جمعه اومدیم خونه و شنبه مامان بزرگ اینا رفتن یزد.  الهی بمیرم انقدر خسته شده بودی که وقتی...
18 مهر 1391

بدون عنوان

پرهامم الان که دارم این مطلب رو واست می نویسم شما روی پای منی و دارم تکون تکونت میدم تا بخوابی. خوشکلم عادت کردی فقط این شکلی می خوابی. وقتی هم خوابت برد باید آرووووووووووم بذارمت زمین تا متوجه نشی به محض اینکه بفهمی مامانی نیست گریه می کنی. پسر نازم شب اولی که به دنیا اومده بودی هیچ وقت فکرشو نمی کردم بتونم تنهایی ازت مراقبت کنم. البته مامان بزرگ مهربونت تا یک ماهگیت پیشم بود و کلی کمکم کرد.  عزیزم چند روزه که گوشت درد می کنه. ١ مهر بردیمت دکتر و آقای دکتر گفت بینیت گرفته و همین باعث گوش دردت می شه. وزنت هم ٤٨٠٠ بود و آقای دکتر گفت رشدت خوبه. قربونت برم الهی تپل مامان این روزا وقتی سرحال باشی دلت می خواد بشینیم باهات حرف...
5 مهر 1391

اومدنت مبارک

 پرهام ناز من روز پنج شنبه 19/5/91(شب قدر) ساعت 20:50 در بیمارستان نجمیه با وزن 2700 و قد 49 به دنیا اومد. پرهام گلم قرار بود جمعه 20/5/91 مامانی سزارین بشه و شما به دنیا بیای اما قسمت این بود که یه روز زودتر یعنی دقیقا شب قدر پاهای خوشگلتو رو زمین بذاری درست مثل فرشته ها. این اولین عکسته پسرم که بابایی پشت در اتاق عمل ازت گرفته.   ...
26 شهريور 1391

خدایا ممنونم

سلااااام   بالاخره بعد از ٣٦ روز اومدم.  از این به بعد قراره شیرین کاریا و خاطرات پسر خوشکلمو بنویسم.  از اینکه این ٩ ماه بالاخره تموم شد و صحیح و سالم اومدی تو آغوش من و بابایی هزار مرتبه خدا رو شکر می کنم.  امیدوارم من و بابا فرزاد بتونیم مامان و بابای خوبی واست باشیم.  بابای مهربونت تو این مدتی که من نبودم خاطره زایمان رو تو وبلاگت نوشته.  پسر خوشگلم وقتی بعد از عمل خانم دکتر اومد پیشم بهم گفت  اگه یه کم دیرتر رسیده بودیم بیمارستان ممکن بود خدایی نکرده نی نی از دست بره و واسه هر دومون مشکل پیش بیاد چون جفت کنده شده بود. خدایا ازت ممنونم که دعاهامو مستجاب کردی . تو این مدت تنها چیزی که ازت...
26 شهريور 1391